ضرورت استفاده از واژه آشناگری به جای منطق! …معین کمالی

ضرورت استفاده از آشناگری به جای منطق!…

آنچه به تعریف منطق مربوط است از طیف سخن ساده تا ادله فلسفه و ریاضیات را دربر می گیرد و آنچه در آن ناگزیر است واژه است.منطق با واژه ها آراسته گشته معنای خود را باز می شناسد پس طریقت منطق جز به کارگیری واژگانی درخور و به جا نیست[خواه در ارجاع به حقیقتی استوار ،خواه در اجابتی آفریننده وار]…
واژگان منطق در توان اقناع و تفهیم[امری مخاطب مدار] پیراسته می شوند و با توجه به واژه ای برجسته به نام موضوعیت[که خود حامل واژگان ویژه است] در امر شکاف،پروردن،پیکرتراشی،فریفتارزدایی،افزودن و کاستن بر و از آن موضوع عمل می کنند…در اینجا منطق از مخاطب خویش آشنامندی یا ناآشنامندی دریافت می کند که همان معنای همواژگانی یا دگرواژگانی است…این همان اصل است که ترجیح و تخصیص واژه آشناگری را به جای منطق مناسب تر می دانم.
آنچه که در تاریخ منطق درکردار و جهت گیری های آن نمایان بود چه از خاستگاه سوفسطاییان،چه سقراطی کاران،چه فیلسوفان شدیدالحقیقه و چه پادفیلسوفان حقیقت زدا…همگی در ساحت تفهیم و اقناع، مخاطب محور بوده و در پی ایجاد آشنایی دیگران با آنچه خود یافته راه ساخته اند…
اما ضرورت استفاده از آشناگری به جای واژه منطق به دو دلیل مناسب تر است.دلیل اول انحراف منطق از موضوعیت به روشمندی و شاکله سنتز یافته آن و دلیل دوم فرسودگی این واژه در گذرگاه های تحمیل اندیشه های گوناگون.

*انحراف منطق از موضوعیت به روشمندی:
الف- منطق در گذر زمان به تحولات درون مایه ای خود،محتوی و کیفیت های مختلف تغییر یافته و در این اصل با “روشمندی” قابل تمیز نیست…
هدف منطق بدوا نوعی آشناسازی مخاطب[دیگری] با فهم یا موضوعیت “عامل اندیشه” است نه یادگیری روش های عامل اندیشه برای فهم موضوع مشخص[عامل اندیشه از چه روشی برای توضیح نظر بهره می گیرد کافی نیست بلکه موضوع نظر او تا چه حد تفهیم ساز و آشناگر است اهمیت دارد]در اینجا مسئله نوعی انحراف از این اصل می باشد که رسالت منطق تفهیم موضوع با روش های “اقناعی” بوده نه روشمندی محض که به نوعی “مسخ” شباهت دارد و اهل دانش را از درک موضوعیت به درک روشها فرو می کاهد.منطق در این جریانات روش مدار از اعتبارش فروکاسته شده و در چنین انحرافی مورد پرسش محکمه ای قرار می گیرد که در آن گفته می شود آیا با منطق می توان اسرار نهان را آشکار ساخت و از ارزش های آن پاسداری کرد یا نارسایی هایی در آن وجود دارد که روش ها را باید دگرگون ساخت! در این محکمه منطق با جهت آشناگری مواجه نیست بلکه اوامری چون اصول کلی و حقیقی روش های منطق را پیوسته بازنگری می کند و با این اصل منطق را از موضوعیت جداساخته و به آن سنتزی استقلال یافته می بخشد که یا آن را ابزار دانش سازد و یا آن را به دانشی جدا ملبس گرداند فارغ از این ادراک که موضوعیت اصل است و این موضوعیت در وضعیت “هستندگیِ خود” روش های آشنامندی یا ناآشنامندی را می نمایاند.در واقع این اصالت نوع هستنده است که بر تعیین روش های خود اصرار می ورزد نه تقلیدی یکصدا از روش شناسی عامل اندیشه.اگرچه این امر نیز ناگزیر خواهد بود و برای محصل آن ضروری و لازم است اما تقریر منطق به چنان تقلیلی اصالت منطق به مثابه آشناگری از جانب عامل را منحل خواهد ساخت…
ب-اندیشه ای که قرار است آشکار شود از دو رکن برخاسته:عاملیت اندیشه و خود اندیشه.
عاملیت اندیشه یعنی انسان[هستنده]ای که با توجه به خصال خویش اندیشه ای را پدیدار می سازد.او یک شخص تکین در خویش نیست بلکه کثرتی است در قالب زمانمندی – مکانمندی و احتمالا بیشتر و فراتر.او در زمانه ای مشخص در سرزمین و خانواده و تبار مشخص زاده شده،از نوع وراثت تناهی جو تا نامتناهی خواهی در او هر دم نفسی دارد،از ویژگی های هوش و نحوه دریافت دانش از انتخاب طریقت های گوناگون،رخدادهای متنوع در سنین مختلف و مراحل رشد تا لحظه ای که اندیشه ای منحصر به فرد را پدیدار کند لحظه به لحظه وجودی در میان بوده که ورود به آن برای مخاطبش امری محال می نماید اما نادیده انگاشتن چنین روایت های پر پیچ و خم در” امرِکل” عامل اندیشه ما را تنها به ظاهرآن اندیشه و یا کنجکاوی برای فن و روش آن اندیشه گمراه می سازد. لازم به ذکر است که از آن گمراه کننده تر ورود کنجاکاوانه به روایت های لحظه به لحظه اندیشمند است که تنها با نوعی هستندگی او امکان پذیر بوده و به هیچ روی مخاطب راهی به لمس آن ندارد مگر در اشتراکات هستندگان…
در اینجا متغیر دوم یعنی خود اندیشه می ماند:آنچه از اندیشمند[عامل اندیشه] پدیدار گشته می توانداز طریق برداشت و دریافت مخاطب به رسمیت شناخته شود.در اینجا اندیشه ی مورد نظر موضوعی است که مخاطبان به آن علاقه و اقبال نشان می دهند و با سبک و سیاق فهم خویش از میوه آن می چینند و بر اندیشه های خود می افزایند اما این اصل، آشکارگری به مثابه اصلیت(نوع اصالت) مخاطب دارد.مخاطب مانند اندیشمند خود عاملیت دارد و با تقرب[آشنامندی] خویش و یا ناآشنامندی به آن نظر می کند…
آن کس که دلالتهای زندگی خویش را بر پایه فیزیک یا شیمی بنا کرده اثبات گری های الهیاتی را بی اساس خطاب می کند[و یا برعکس] زیرا اینگونه سرشتینه شدن در دانشی ویژه به معنای عدم ورود به اصل اندیشه دیگری است و بیشتر نوعی بازی منیت در مقابل حریف یا رقیبی به نام دیگری بیگانه[ناآشنامندی] است.و از طرفی اگر مخاطب احساس آشنایی با اندیشه ای داشته باشد همچنان نمی تواند چنین حسن تصادفی را به حساب فهم تمام آن اندیشه تلقی کند و تنها شارحی خودمدار باقی خواهد ماند…
ج-اگر اندیشه ای با ما آشنا گشت، به جان نشست و یا اقناعی عمیق ایجاد نمود آن اندیشه ما است که با نام و موضوعیت و توضیح عامل اندیشه بر ما هویدا گشته و اگر اندیشه ای برای ما غیر قابل فهم می نماید اما شوق و طلب دانستن وجود دارد پس ما در صدد اقناع آن به ابزارهای آشکارگری محصل می گردیم تا نشانه های آن را دریابیم زیرا که چنین اراده ای را در خود سراغ داریم و باز نه ضرورتا در آنچه عامل اندیشه آن را ساخته است.ما با برساخت روش های فهم آن اندیشه موضوعیت اندیشمند را که از وجودش زاییده شده به اطراف و سبک نگرش خویش می کشانیم که دیگر آن موضوع به گستره ای از روش های فهم “زیادت” می یابد و از سرشت خویش برونی می یابد!…
ما به آن اندیشه متصل می شویم،ما از آن اندیشه منفصل می شویم.متصل می شویم چون احساس تقرب می کنیم،منفصل می شویم چون احساس بیگانگی می کنیم.این ما هستیم که ابعاد آشکارمندی را متناسب میل و اراده خویش[در تعلق به گروه های علمی-فکری و غیر آن…] قانونمند می سازیم…
این همان مسئله ای است که واژه منطق را در میدان سلیقه ها و اندیشه ها کژ و مژ کرده و آن را پیر و فرسوده نموده تا جایی که از مفهوم صریح آشناگری آن را بیگانه ساخته است…
د-مسایل فوق ضرورتی بر امر محتوی منطق حول محور موضوعیت و روش بودکه می تواند دانش منطق را از موضع عامل اندیشه و شیوه های تفهیم آن اندیشه بررسی کند.اما دانش منطق در وضعیت خویش تنها محدود به این امور نیست بلکه خود دانشی مستقل برای یافتن روش های مناسب فهم هر اندیشه ای است.به عبارت دیگر منطق قاعده و روش درست اندیشیدن و درست تحلیل کردن[برداشت کردن] را می آموزد.این امر رسالت منطق را می نمایاند که منطق مدار را با شیوه هایی از پیش تعیین شده به سوی موضوعیت های ویژه اندیشه می کشاند و سره و ناسره آن را مشخص می سازد.اما از آنجاییکه این روش ها بر پایه تنظیم و تنسیق واژگانی مبنا اساس یافته اند باز اصل عاملیت اندیشه ای که می تواند آن مبانی را تصدیق یا تردید کند ضروری می سازد.منطق باید آنقدر از واژگانی اکبر برخوردار باشد تا در شناخت هر کلامی توان حل و فصل بیابد.پس منطق نیازمند واژگان “بن شناختی” است یعنی واژه هایی که قابلیت حمایت و هدایتِ امور را داشته باشند و اگر چنین دانشی در بن خویش آشکارمندیِ نارسایی بروز دهد خود به تجدید نظر محتاج است.منطق با معیار آشکارگری موضوع اگر به روش های خویش وابسته است آن روش ها باید چنان نیرومند باشند که سکوی محکم تندیس آن موضوع گردند و آن تندیس را به خوبی در معرض سایه ها و روشنی ها قرار دهند…

ادامه مطالب در کتاب فلسفه مشاهده تالیف معین کمالی

Culture-Centered Music Therapy…shahabaldin chillan

Culture- Centered Music Therapy

Multicultural community is a product of globalization in 21 century and music therapy is a multicultural activity which deals with people of different cultures. That is why music therapists should equip themselves with necessary skills so that they can work/communicate with clients of different cultures and backgrounds.
Keywords: Music Therapy, Culture-Centered, Acculturation, Globalization
Introduction:

We live in an era of immigration, refuge, marriage between people with different cultures and backgrounds. In such condition communication of individuals and societies are noticeably more than the time of our ancestors. Because of the obvious reasons such as hardness of traveling and rejection of other cultures by the hosts in the past, mixture of cultures was not a common event unless at the war and invasion times.
In 21st century that cultural diversity is a usual incident, Culture-Centered Music Therapy is considerably desired as it can help people with different backgrounds. Brynjulf Stige is one of those who has taken positive steps for Culture-Centered Music Therapy (CCMT).
In this literature review, CCMT, its background, its importance and also its clinical examples will be discussed.

Cultural Music Therapy Framework:

Although the earliest reference about music therapy was written in 1789 with a title of “Music Physically” in America, only after world war 11, music therapy started blooming remarkably in the world as an academic course. Based on different schools, techniques and methods some music therapy models have been built up. For instance, we can mention the following models: Guided Imagery and Music- Bonny model, Analytically Oriented Music Therapy-the Priestly Model, Creative Music Therapy- the Nordoff & Robbins Model and Free Improvisation Therapy-the Alvin model (Wigram, 2002).
Due to vast changes in cultures, economy and politics in the world at the present century, a few topics such as community and culture became important for music therapists, and music therapy developed more than past decades. Based on these changes, Brynjulf Stige established Culture-Centered Music Therapy and Community Music Therapy.

Culture and its essential role in music therapy:

Music therapy and music have close connections to culture. According to ethnomusicologist Bruno Nettl, analyze of each music is connected to the theoretical methods that those cultures offer it (Nettl, 1973). As music therapists and clients have their own cultural backgrounds, it is necessary for the music therapists to attain convenient knowledge of cultural diversity.

There are different descriptions of culture. In brief, culture is tied with shared values, customs, behaviours and norms of a group of people (Sangia, 2014). Dileo and Starr (2005) believe that the different elements of culture have interaction and strong impact on each other. According to Dileo some elements of culture such are age, religion/spiritual orientation, ethnicity, socio-economic status, sexual orientation, indigenous heritage, national origin and genders (cited in Winfield, 2011).

Paying attention to cultural factors that clients have been influenced by, helps music therapist to have a better understanding of his or her client’s needs. This would have noticeable effect on the results of therapeutic sessions.

Because cultural diversity is a rife phenomenon, and it can be seen in the most communities, the need for cultural awareness, sensitivity and responsiveness is more important in comparison with the past, both for the therapists and clients (Forrest, 2014).

Some cultural background factors that can impact the music therapy sessions are the age and gender, where therapist has come from, his/her family’s background and story, beliefs, the experiences of the therapist gain through working with a multi-cultural and acceptance by the clients in therapeutic centers or at their home (Forrest, 2014). Moreover, understanding the background of the client’s family is vital too. Because in some cases, family members participate directly in therapeutic process. However, participation of family in music therapy session can vary from family to family. Some groups of family are passive or only like to observe while many families participate in music therapy programs eagerly.

It is essential to mention that cultural diversity is not only between people of different cultures, but also it can be seen among people with similar background. Moreover, circumstances of migrants, time of being in a new country (or even city) and extent of acculturation are key factors (in) of cultural diversity.

Music therapy and acculturation

For music therapists, in 21st century, being familiar with the term of acculturation and its impacts on their career is very useful and beneficial. It is because these modern concepts considerably affect their relationship and connection with the clients from different cultures (Sangeeta, 2014).
Acculturation is described as a process of understanding health and education system, learning new language, new culture, new lifestyle, social rules and the hardest one; hidden rules such as way of talking, distinguishing of politeness and using humour that form relationship between people. Among them, humour is an important factor in interpersonal relationship, which sometimes, is hard to identify in another culture (Amy, 2014). As Thomas says understanding of hidden rules are more difficult, because we do not know what we do not know. Hidden rules effect therapeutic relationship (Thomas, 2014). Perhaps we can only really absorb those “hidden rules” of another culture when we are living it.

In this process one’s own culture and the host culture negotiate about attitudes and values. Time has an important role in this process. It is possible that the first cultural values being trimmed or the senses of isolation and homesickness appear for people who face the new culture (Swamy, 2001), but generally, acculturation is absorption of the dominant culture while maintaining one’s own culture. Sodowsky (1992) believes acculturation has three steps: level of acceptance of the host culture, fluency in host language, and the concern migrants have about being accepted by the hosts. The process of adaptation is easier for children because they have capacity of creativity and can easily communicate with other cultural groups while older adults are less flexible. According to various studies, this group respond more positively to repertoire that was popular when they were young in comparison to new songs.
It is vital to understand that ambiguity about culture is not only occurs to the clients, but also it can happen for therapist and supervisor as well. It is because of the growing diversity of ethnic, cultural and religious backgrounds of both music therapists and music therapy students in the world.

Globalization and music therapy

Culture and ethnicity affect therapeutic process of music therapy considerably. Because of the global changes, the role of globalization as the other colorful phenomenon of the modern time, should be taken into consideration. Peter Mayer pictured this process beautifully in his pop song, Earth Town Square, from hunter-gatherers to Earth Town Square that we live in it.
Here we can read a part of it:

Now, it’s feeling like a small town
With six billion people downtown
At a little sidewalk fair
In Earth Town Square

In our contemporary communities that are influenced by multimedia and multiculturalism we can exchange information, objects, feelings and cultures that travel rapidly all over the world, without paying attention to distances, time and cultural filters. In this simultaneity, music as a leader can introduce different cultures and social identifications to one other.

As in our era many cultures influence each other. However it is almost impossible for music therapists to know all customs and music of other cultures, researching music and cultures will make a better view about culture-centered music therapy. To attain this goal, studies in ethnomusicology, anthropology, psychology, and cultural can noticeably help music therapy/therapist. As Williams mentioned music therapy has collaborated with other professions from its first steps (Williams, 2014). With help of these sciences, music therapists can learn about the historical, political, social, psychological, geographic, and anthropological context of specific groups of people in the world (Wheeler, 2005).
For example, with the help of musician, ethnographer, researcher and some music therapists, Millicent Mclvor Mercedes Pavlicevic (2004) and Oksara Zharinova-Sanderson (2004) have found a way to integrate context into their clinical work (Sangeeta, 2014).
We are seeing transformation of social context rapidly, thus it is important for therapists to consider the flows and weaving of these sciences between the cultures (Disoteo, 2001). In this way, music as an abstract language with its action as mediators can helps sciences and redesign communication patterns and interactions which should be mentioned by music therapists.
According to Cominardi, music acts as a mirror in our contemporary life, it enhances communication and sensory perception (Cominardy, 2014). We know music as a language, because like other languages it involves body movements, postures and gestures, facial expressions, voice inflections, rhythm and pulse of spoken words, and all the bodily expressions and communication signs active in every human interaction (Watzlawick, Helmick Beavin, & Jackson, 1971).
Therefore, therapists should be careful about all above mentioned factors, which is vary from culture to culture.
As Sangeeta (2014) says in cultural-centered, context, identity and meaning are three main factors. With context, music therapists can understand their clients and their needs. Also, Identity helps therapists to have better connection with clients. Finally, different meanings and different backgrounds are related to each other.

Cross-Cultural Music Therapy:

Cross-cultural music therapy discuses cultural differences that exist between the music therapist and client/s and/or among the clients themselves. Cross-cultural music therapy is when the client and therapist are from different ethnic groups. Cross-cultural music therapy could occur between people of different cultures living in the same country. It is essential for music therapists to realize not only the clients’ background and culture, but also how they think about their music therapists as they can affect the process of therapy. To reach comprehensive understanding, it is recommended that therapist listen to his or her clients carefully to understand how they view their problems and disabilities.
Not only clients travel and migrate, but also it is common that music therapists travel to different parts of the world to offer music therapy. One reason is the number of the countries that train music therapist. According to the World Federation of Music Therapy (2013) music therapy is occurring only in 53 countries of approximately 195 countries in the world (One World-Nations Online, 2014; World Atlas, 2014). Hence, until natives are trained and educated in this field, music therapists are needed in foreign countries. It is obvious that by travelling and moving of music therapist to different countries, we will know more about cross-cultural music therapy. Having said that, it is common that culture becomes a central issue in the process of treatment because the therapist and the client(s) bring their own culture to the therapeutic sessions.
What is the main problem or barrier for therapists in different cultures? What is the best solution for that?
While working with the clients, therapist face issues such as different religious, custom, belief, and language which is the main key of communication. Therefore, it is suggested that music therapist learn some essential and basic words of the client’s language such as numbers, basic body parts and action words to sing and use those during sessions. Moreover, though the therapist does not speak the same language as the client, using nonverbal and musical concepts, are very useful and valuable to have better communication with clients. Also, it is recommended that music therapist uses native musical instruments of clients and Orff instruments especially those that could be played while moving such as maracas. These solutions make music therapy sessions more practical when therapist and client come from different backgrounds.

Multicultural Music Therapy:

It is important for music therapists to know and understand their own background and culture, values and beliefs because they can shape/effect their therapeutic manner (Mahoney, 2015).
Music therapy is inherently multicultural because it deals with people, and each person has his or her culture. Also, usually the function of music is depended on people’s culture.
Multicultural music therapist must increase their knowledge and understanding of the socio-economic background of other cultures. Also they should think about fundamental questions such as who are they? How do they view themselves in the world, and how dose society view them? They should also recognize how their cultures shape their ethics and morals, and how these factors influence their identities. Another essential part is to understand the culture of other ethnical groups, and the role of music in those cultures. With the help of these knowledge, therapists would be able to form cultural relationship with their clients. Consequently, clients will not experience a lack of trust and disconnection.

Therapists morally are responsible about clients who identify themselves with other culture groups. It is not acceptable that principles, beliefs and culture of therapist accidentally disregard clients. To attain efficient relationship with people from other culture, therapist should not behave as a dominant person. By visiting different nationality, race, religion, gender, sexuality, ability, or class, therapists can attain experience and awareness of other people, and behave more efficiently.

Also, we should know that discrimination can affect our clients in some harmful ways, such as suicidal ideation, high risk behaviour, mental health problems, substance abuse, and compromised physical health (Whitehead-Pleaux, 2012). However, according to survey research of Whitehead, clients are not at ease with therapist who has different principles, and fill discrimination. For instance, lesbian and gay people often choose a therapist with the same sexual orientation and gender. Thus, it is important that therapists do not have judgment about gender identity or sexual orientation.

References

Amy, Th. Sham, F. Ying, T. 2014, Hidden rules: A duo-ethnographical approach to explore the impact of culture on clinical practice, Australian Journal of Music Therapy, Vol.25, p.81-91
Baker & Grocke, 2009; Bright, 1991; Moore, Staum & Brotons, 1992; Vanweelden & Cevasco, 2009, Cominardi, C. 2014, From Creative Process to Trans-cultural Process: Integrating Music Therapy with Arts Media in Italian Kindergartens: a Pilot Study, The Australian Journal of Music Therapy, 2014, Vol.25, pp.3-14
Forrest, L. 2014, Your song, my song, our song: developing music therapy programs for a culturally diverse community in home-based pediatric palliative care, The Australian Journal of Music Therapy, Vol.25, pp.15-27
Gadberry, A. 2014, Cross-cultural perspective: A thematic analysis of a music therapist’s experience providing treatment in a foreign country, The Australian Journal of Music Therapy, Vol.25, pp.66-80
Mahoney, E. 2015, Multicultural Music Therapy: An Exploration, Voices: A World Forum for Music Therapy, 01 July 2015, Vol.15
Nettl, B. 1973, Comparison and comparative method in ethnomusicology. Anuario interamericano De investigacion Musical, 148-1 61.
Rilinger, R. 2011, Music Therapy for Mexican American Children: Cultural Implications and Practical Considerations, Music Therapy Perspectives, 2011, Vol. 29
Sangeeta, S. 2014, Music Therapy in the Global Age: Three Keys to Successful Culturally Centred Practice, The New Zealand Journal of Music Therapy, Vol.12, pp.34-57
Shoemark, H. 2014, Regarding Culture and Music Therapy, The Australian Journal of Music Therapy, 2014, Vol.25, pp.1-2
Sodowsky, G. 1992, A Study of Acculturation Differences Among International People and Suggestions for Sensitivity to Within-Group DifferencesJournal of Counseling & Development, Vol 71, Journal of Counseling & Development
Treloyn, S. (2016). Music in culture, music as culture, music interculturally: reflections on the development and challenges of ethnomusicological research in australia. Voices:
A World Forum for Music Therapy, 16(2). Retrieved from https://voices.no/index.php/voices/article/view/877/724
Wheeler, B. L. (2005). Music therapy research. Gilsum, NH: Barcelona Publishers.
Whitehead, A. Pleaux, A. 2012, Lesbian, Gay Bisexual, Transgender, and Questioning: Best Practices in Music Therapy, Music Ther Perspect (2012) 30 (2): 158-166. DOI: https://doi.org/10.1093/mtp/30.2.158
Wigram, T. & Bonde, L. Jesica Kngsley, 2002, A Comprehensive Guide to Music Therapy, Publishers, London and Philadelphia
Williams, K., Teggelove, K., & Day, T. (2014). Contemporary cultures of service delivery to families: implications for music therapy. Australian Journal of Music Therapy, 25. 148-173.
Winfield, Vannie; Grocke, Denise, 2011, Group music therapy methods in cross-cultural aged care practice in Australia, Australian Journal of Music Therapy, Vol.22, p.59-80

زمین لرزه(زلزله) و فلسفه…معین کمالی

فلسفه ای برای زلزله…
زلزله رخدادی است که در کنار هر رخدادشناسی دیگر تعریفی سیال و چشم اندازمحور(perspectivism)را طلب می کند…چشم های تک سویه و مشاهدات-سخن پراکنی التقاطی(eclecticism) باز در زاویه مشاهده-ای قرار دارند که هنوز اصالت آن زاویه را در جریان روایت آنچه می گویند به ظن مبتلا می دانند و گاهی هم با اعتبارات پدیدآمده از جامعه آموزش محور خود چنان صریح و چارچوبی سخن می گویند که گویی در اعماق ناخودآگاهشان به آن مسئله باور دارند! اما شاید یقینمندانی هم باشند که با طرح پروژه ای،علوم انسانی را به انتاج می کشانند،همان مهندسان خط کش به دست و نقاله کشی که فارغ از هستی شناسی وجود دوگانه خویش-دانش به تنظیم پایان نامه ها و دروس مدرسه و دانشگاه ،بودن و شدن ها را در”نمودارگردشی” پاره پاره کردند…اما شاید اینگونه تحلیل های تک سویه و یا التقاطی در پدیدار خویش به ساحت نارسیسیزم(خودشیفتگی) و برده بودگی تعلق داشته باشند!
حال سوال از اینجا آغاز می گردد که چرا زلزله! پاسخ ها یک به یک جریان دارند…ره جویان سماوات می گویند:زلزله بلای آسمانی است که برشهری نفرین شده نازل می شود و گناهان مردمان را پاکسازی می کند! طبیعت گرایان و ساینتیست ها آن را نوعی تغییرات وابسته به طبیعت تلقی می کنند،التقاطیان هم گاهی به نعل می زنند و گاهی به میخ…اما صحت و یا درستی هر کدام از آنان باز وابسته به زاویه و سکویی است که بر آن ایستاده اند و هیچ محورمشترکی جهت مصالحه وجود نخواهد داشت مگر با مدارا،کوتاه سازی و واپس رانی خویش به نفع دیگری مانند کسانی که با زاویه مشاهده ای گفتمان دموکراتیک در پی ایجاد یک اصل هرس شده قراردادی می باشند…اما براستی در وضعیت هستی شناختی خویش زلزله چگونه تلقی می گردد!

بررسی شیوه ادراک چرایی زلزله در انگاره آدمیان…
انسان در هستی شناسی خویش “درمشاهده” قرار دارد.مشاهده کردن نه،مشاهده شدن نه،منظور نه بحث ساده انگارانه سوژه-ابژه بلکه نوعی مشاهده بودگی است که “وضعیت غیرمشاهداتی ” متعلق به ساحت نیستی است…مشاهده جریان هستی ما می باشد بی آنکه صرفا به روش های آن وابسته باشد…مشاهده در هر بعدی از ما وجود دارد و لحظه ای غفلت ندارد…هنگامیکه نظریه ای می سازیم،هنگامیکه تجربه ای را مرور می کنیم،هنگامیکه خواب یا رویا می بینیم،هنگامیکه مدعی شهودی هستیم و تا حتی هنگامیکه در رد چیزی اقدام می کنیم از هر طرف در مشاهده ای قرار داریم…این مشاهده مربوط به عاملیت امری جوهری یا عرضی و یا روشمندی نیست بلکه چیزی است که هستی خود را در آن می یابیم(مشاهده را در مقالات دیگر توضیح داده ام) …آنجا که رازی را در ساحت نیستی جستجو می کنیم باز در حال مشاهده ای هستیم…اما تراژدی هستیمندی ما در فضایی جنایت پیشه،برده گرایانه در حصار تمدن هایی ظهور می یابد که زوایای مشاهداتی آدمیان،خود را به مثابه حقیقتی تعریف می کنند و از رانه امیال خویش ده ها معنا را به سازوکارهای دفاعی ایگو پروار می سازند…ایگو همان “من” است.منیتی برخاسته از اراده و امیال تنظیم شده زاویه مشاهده ای اشخاصی که خود را واقعیتی محض معرفی نموده اند و نظام برده داری را در هر دورانی به شیوه ای نو پایه ریزی می کنند…آیا می خواهید بگویید که انسانی آزاده هستید که در زاویه مشاهده نظام سرمایه داری و درکمی گذشته تر سوسیالیسم حضور نداشته اید! آیا هنرتان،فلسفه زیستنتان را به آن مشاهده های تک سویه نسپارده اید! آیا ذهن شما گرفتار دغدغه نان و نام این طرحواره ها نیست!آیا فشارتورم و گرانی،مشکلات خانواده و فرزند پروری در وجودتان به این ابعاد برده صفت مجهز نگشته است!آیا ماهیت شکایت پیوسته تان از زمامداران سیاست و حکومت و انسانیت همه از انفعال و وابستگی برده وارتان به یک زوایه مشاهده ای “کسی به فکر ما نیست” برنخاسته! اگر مبنای هستی مشاهداتی ما قرار است در کنه تمدن خویش عزت نفس،آزادگی،حس توانمندی در پیشبرد کد وجودی خویش و عشقی راستین باشد و آنگاه بگوییم،کسی نبوده که آنها را به ما بدهد،چه تفاوتی با احساس برده گی خواهد داشت! انسان امروز(از دیروز خبر ندارم)خود را در برابر انبوهی از مشاهدات می بیند که با تلون بسیار،هرکدام،هر دم ما را بسوی خود می کشاند و هویت ما را به ۷۰تکه تقسیم می سازد…اما همه اینها مانند یک تلویزیون رنگی ۱۴ اینچ است که با جعبه کوچک و محدود(زاویه تک بعدی مشاهده) صدها برنامه مشاهدات دیگران را پخش می کند و زمانی که فرد از پای تلویزیون بلند می شود خود را هیچ کس به غیر از تماشاگر نمی بیند…اضطرابش افزون می شود که هنرپیشه آن شود اما آن را از خود دور می بیند و باز در انتظار مفید بودن در این نظام تک سویه،زمان را به ترس از حرکت عقربه های ساعت مبتلا می سازد…این هستی مشغول در صحنه محدود مشاهده تک بعدی دیگری با هزارنقش مانند عروسکان خیمه شب بازی که امروز دارای “کوک خودکار” هستند ظاهر می گردد…اما چنین مشاهده تک بعدی ربطی علی و مستقیم به اشخاص سیاست گذار ندارد…بلکه پدیداری است از روایتی پر برخورد و جریان ساز که از زاویه مشاهداتی پیشین و بینش های نوین سربرآورده و انسان را به تک ساحتی بودن دچار ساخته است…
زاویه مشاهده علمی و انحراف مساله هستی!
مشاهده علمی تنها از آن انسان های برون گراست…انسان هایی که هر پدیده ای را با اصول شفاف سازی،آمار و همگانی بودن،کشف قانون کلی،پایا بودن و قابل ترجمه بودن طلب می کنند…اینان کسانی هستند که به سرزمین رازها تعلق ندارند و هر رازی برایشان درک معطوف به خود ندارد بلکه در پی شکار آن هستند و احترام راز را نگه نداشته و به عریان سازی آن دست می یازند…آنها فهمی فراسوی آنچه که می بینند،تکرار می شود،تکثیر می شود و تحول می یابد ندارند…آنگاه با این انگاره گاهی درباره فلسفه جهان هم نظر می دهند بی آنکه از مسئله فردیت و فهم روایت مندی درون نگرانه شخصی مطلع باشند و یا زحمتی برای فهم آن به خود بدهند…علم روانشناسی رفتار و فرآیندهای ذهنی را با تفکیک شخصیت ها،خلق ها،اختلالات،با آمار و ارقام کمی و کیفی بر پایه تحلیلی برون گرایانه،تلفیق شده و مهندسی شده آنهم به شیوه ای التقاطی از رویکردهای مختلف توضیح می دهد…علم پزشکی شاید مسخ شده ترین دانش امروز باشد که با ارادت عظیم خود به جسم انسان هرچه که در هستی باشد را به کمبود ویتامین و فیزیولوژی ماشینی بدن تقلیل می دهد…اما چرا علم در حضور فلسفی خویش انحرافی برای مساله هستی مطرح می شود؟ مثال:زبان علم درباره خورشید می گوید “ستاره ای است در کهکشان راه شیری که از پلاسمای داغ و میدان مغناطیس قدرتمندی ساخته شده است که جرم آن ۳۳۰ هزار برابر جرم زمین است”…این اکتشافات علمی که بسیار با جاذبه خویش به رشد بشر یاری رسانده است نمونه ای جالب از تسلط ما به هستی خویش است اما وضعیت هستی ما در عمیق ترین لایه های خود نسبتی با این تحلیل نمی یابد…زبان شعر می گوید “خورشید روح زندگی است،نور بودن است ،بدون او ظلمت ما را خواهد کشت…” این زبان همان چیزی است که در نزدیک ترین و خالصانه ترین وضعیت هستی درباره خورشید می دانیم،نه آن رابطه ای را که با پلاسما و هلیوم داریم! مراجعی که به روانشناسی مراجعه می کند با همدلی و همدردی تنیده شده در هستی دانش محور روانشناس خود را رساتر و عمیق تر در می یابد تا زمانی که روانشناس او را در طبقه شخصیت و اختلالی جای دهد و درصدد آچارکشی او برای تغیییراتش باشد…پس علم مشاهده ای است در زاویه خاص خویش که جلوه ای از وضعیت هستی شناختی ما می باشد و دست به تفسیر آن می زند، وحاکمیت آن با وجود شفافیت بخشی و هموارسازی راه،بدون درک هستی شناسی اش ما را به بیراه های غیرهستی شناختی می کشاند…

زاویه مشاهده ای گناه انگاری سماواتی و واپس رانی علمی!
انسان مذهبی زمانه ما تفاوت های بسیاری با انسان دورانی که امروزه آن را دوران اسطوره پیشاتاریخی می دانیم دارد…برخی از این انسان ها آنقدر به قوانین پزشکی و فیزیک-مهندسی گرایش دارند که ممکن است بالاترین تحصیلات علمی داشته باشند و هنگام مریضی در انتظار ۳ماهه زمان ملاقاتی از پزشک یا جراح باشند…اما هنگام درماندگی روحی اعتقاد به گناه کار بودن و یا درگیر مفاهیمی باشند که هم خارج از دنیای علم است و هم خارج از سرای رازوارگی های جهان…برای آنان راز معنای پنهان بودن(secret)دارد،نه معنای وادی سلوک آمیز(mystery)…آنان مانند دانشمندان نیزبه شفافیت و تعاریفی مشخص اعتقاد دارند اما آن را منسوب به مشاهده خود نمی دانند بلکه مربوط به ناظری قوی تر از خود می دانند که آنها خود از طرف آن ناظر سخن می گویند و صراحتا رخدادی مانند زلزله را با طرحواره خویش به مجازاتی سماوی نسبت می دهند…این کار مردمانی است که شاید در مقایسه با انگاره فیلسوف یا عالمی که بر پایه هستی شناسی و معرفت شناسی به این اصل رسیده است منافات داشته باشد…اینان دستاوردهای علمی خود را در زمان بحران واپس رانی می کنند و تبیین های رشد پیش عملیاتی پیاژه را مبنی بر تفکرجادویی و همادبینی به کار می گیرند و زندگی وابسته به علم را پوچ،ناکارآمد و در مجموع واپس رانده می کنند…

هستی شناسی زلزله…
آیا لحظه ای که از لرزش شیشه های خانه تان به وحشت می افتید و لباس گرم و فرزندتان را برای بقا خویش به بیرون هدایت می کنید با زمانی که وحشت زلزله خوابیده است یکسان دست به تحلیل و شناخت آن می زنید؟ پس از پایان بحران ذهنتان آنقدر درگیر تلون افکار است که وضعیت خویش را در لحظه بحران تنها با یک حکایتی پایان یافته از ترس و هیجان تعریف می کند…گاهی آن را به مسخره می گیریم گاهی هم ترس آن را در خود مزمن می سازیم…از قانون طبیعی گسل های تهران و ملارد و فشم حرف می زنیم و بعد بحث می کنیم که این امربلایی از سر گناه است یا رخدادی است طبیعی! نزاع می کنیم که این چیست و چرا هست! اما هنگامیکه سبک هستی خویش را در روایتی منسجم از زندگی خویش از روابط،الحان،محیط،تربیت،هوش،اراده ورزی ها،پاسخ به جبر و اختیار(کثرتی جاری)که همه در سرنوشت ما دخالت دارند با منشی خودکاوانه می جوییم،در می یابیم که زلزله شدید سرنوشت خانمان براندازی را پدید می آورد و دیگر ذهن ما با تفکر روزمره از مرگ خود یا نزدیکان توجیه و تفسیر نمی گردد،زندگی دیگر براحتی در جریان نیست زیرا همه هستی ما به چالشی عظیم گرفتار می شود…چیزی شبیه صحنه جنگ پدید می آید اما شاید حماسه ای در آن ساخته نشود…
“مرگ دیگر انکار نخواهد شد.ما مجبور می شویم آن را باور کنیم،مردم می میرند،و نه دیگر یکی یکی،بلکه انبوه…”(فروید)
برخورد عرفی،دانشمندانه،گناه انگارانه در لحظه چنین بحرانی با رانه هستی جویی و هستی شناختی به کناری نهاده می شوند و تنها جزیی از آن کثرت جاری می گردند…آنگاه که بقا به جوشش می افتد و ساختمان های بلند فرو می ریزند،راه های شهر برای فرار به چنگال سهمگین قفل ابرترافیک و سم غبار و آتش گرفتار می شوند،در می یابیم که روزگاری در هستی خویش می خواستیم آزاده،قوی،مسلط و با عزت نفس و با نیروی سرشار از رشد،عشق و سعادتمندی زندگی کنیم(کلماتی مشترک که فرض می شود فارغ از نژاد،جنسیت،قومیت و سن و سال همه به آنها محتاجیم)…اما آنجا که به جای پاسخ به این چرایی نیازمند هستی جویی و زندگی نوردی بودیم،خود را به تقلیل سوال چگونه و چطور کشاندیم و آنقدر در نقش های مختلف ظاهر گشتیم که یادمان رفت چرا هستیم…خانواده ساختیم تا رسم عزت نفس و مولد بودن را رشد دهیم اما با محدود ساختن فردیت یکدیگر به قراردادهای برخاسته از عقده های خویش با آمیزش جنسی و تلقین امور قراردادی زاییدیم اما مولد و با عزت نبودیم…این قراردادهای برده وار را در حصار چگونه زیستن ها چنان پروار ساختیم که غیرت حمایت از آزادگی،عزت نفس و مولد بودن را به تعصب وهم آلود دوست داشتن ها و دوست نداشتن های خویش واپس راندیم…خانواده را با این انگاره زشت تعصب آلود محصور ساختیم و از چرایی هستندگی و وجود آن سرباز زدیم…این حصار طلبی و خودشیفتگی ما را از غیرت(درک غیر) بازداشت، خانه هایمان را کوچک نمود،دیوارها بلندتر شد،باغچه ها پوشیده شد،ماشین های شخصی عینک سیاه همزیستی شدند،شهرسرشار از سودجویان سازه و دلار گشت و منفعت مالی و مصلحت اجتماعی و سیاسی از ناب هستی شناختی انسان ها سبقت گرفت…
لحظه زلزله فرا می رسد…دیوارهای بلند که از سر تعصب و بدگمانی و ترس و ناامنی و حصارطلبی،ساخته بودیم بر سرمان خراب می شود.ماشین هایی که کوری ما را از زیستن طوطیان و کبوترهای شهر تضمین می کردند در قفل ترافیک مچاله خواهند شد و خودشیفتگی روانی ما در تمامی جریان بودنمان که در پی اثبات خویش به دیگری بود و ودیگری را تنها تکریم منفعت طلبانه می نمود امروز باید در تجمع و تراکم ورود منفعت جویانه به عرف های تمدن آلودش حسرت آزادگی و دویدن را در ثانیه ای مشاهده کند…
اما زلزله رخدادی طبیعی است که در بخشی از گذار صدها سال هستندگی انسان ظاهر می گردد و مرگی شریف برای شرافتمندان و مرگی ناشریف برای کسانی است که چگونگی را بر چرایی ترجیح دادند و همیشه گفتند دیگران با ما چه کردند!
زلزله های پراکنده این روزها نشانه هایی هستی شناختی است از اینکه بدانیم چه هستیم و چه خواهیم بود…نه درس عبرتی است مانند ناصحان محافظه کار و نه نشانه طبیعتی ساده برای انسانی که با احساسات و هیجانات و طبیعت ثانویه و “آگاهی محور” هستندگی دارد…بلکه پرسشی است از آنچه که هستیم…شاید زمانی است مناسب برای درک آزادگی خویش،درک شرافت در مسیررشد دیگری(غیرت)،فراتر رفتن از هر چگونگی و پرداختن به چرایی…و ادراک حیات نه به منزله زندگی روزمره بلکه شکوفایی برخاسته از زندگی نوردی…ما بیش از هر تخصصی نیازمند بازگشت نیرومند پرسش چرایی به جای چگونگی تخصص گرایانه هستیم…ما نیازمند بازگشت هنر به مثابه فضیلت و نه تکنیک و آرت هستیم،ما نیازمند تحول هستی شناختی شعر به جای زبان سرد تطبیق یافته و بلاتکلیف علوم فلوچارتی هستیم…شاید…اگر طبیعت زمین ما را در خود کشید با سرافرازی به مرگ آری می گوییم چون امید داریم که آیندگان بر خرابه شهر ما راهی نو پیش خواهند کشید چون ما آغاز کنندگانیم،اگرچه دیر باشد …و اگر طبیعت ما را به هستی خویش زنده نگاه دارد پس باید قهرمانانه شکوفایی هستی خویش را پیشه کنیم و زندگی وابسته به چگونگی ها را با رسم زندگی نوردی کار و هنر با درک زمان نوروزی و نه زمان طولی و خطی تعویض کنیم…آنچه که دریافتم این است که راه زندگی باز است چه باشیم و چه نباشیم…

سقراط…جام شوکران صراحتی برای پایان صداقت

نوشته،معین کمالی

مفهوم صداقت را از شوکران سقراط رمزوار می سازم…

براستی آنکه دم از رک گویی می زند صادق نخواهد بود…
رک گویان پلشتی و پاکی سخن را درهم آمیخته و هزاراشکوب خرد را با طرحی لوث و سطح آلود تخریب می سازند…برید آنان در هر ارتباطی عیش سخن است که از تشویرنابخردی بویی نبرده و گاه ناجوانمردانه زخمی سنگین بر نشان دلها فرود می آورند…رک گویان به سان دروغزنان مظلوم نما ابلهانه بر دو مرکب می تازند.یکی خودعرضه داری و دیگری “سازوکار دفاعی”.آنان نه قدرت پذیرش دارند و نه شهامت تغییر،نه خودپویی را پیشه می سازند و نه خلاقیت تفسیر را روئینه سخن خویش…
براستی چه فرقی است میان آن خردورزی که “کشف کنه صحتی ” مذاقش را شیرین کرده و کسی که اگر مذاق شیرین نداشته باشد صحت را به مرارتی سیاه متهم می سازد!
رک گویان با تیرنااندیشه گی از هیچ اتهامی دریغ ندارند… حال کدام انسان است که در تقابل با اتهام به خیزش دفاع برنیاید! آنجا که ژاژگویی،پیشداوری،نقص گویی و اتهام حرف دل خوانده می شود،آنجا که پوشش ستبر جوشن صداقت به حراج هرزگویی ها شکسته می شود،رک گویان عاملان ایمان های لرزان نامیده می شوند…اینان شکوه تدبیر و نقد سخن را به بیراه های سفسطه های خویش تنزیل می دهند و گاه لاهوت کلام را به ناسوت الحان ارغند مبتلا می سازند…
براستی اگر صداقت اندیشی بر صدق حراک دارد اتهام را برنمی تابد زیرا هر اتهامی پوشاننده حقیقت است…صدق گویی هر ضعفی را به میدان تصعید و تشویق منهدم می سازد و هر کرداری را به شولای حمایت از کرامت نفس ملبس می گرداند…
صداقت بر صدق جهان رمزینه گنج ها را یافته و بر اسرار آن راهی جز جستن و شدن نمی جوید…رمزهایی که عابدان و راهبان مومن را به تیغ برهنه خویش گرفتار ساخت و اعصار سخت کردار آنان را به راز آزادگی و والایش دگرگون نمود…صداقت سلوک نفس رازوارگی های جهان است که نه بر پایه ارزشی بنا گشته و نه بر سکوی ایمانی تندیس یافته…صداقت رمزپرداز و نه رمزگشای هر دو ساحت هستی و نیستی ماست…اینجا همان کارزاری است که سقراط را به قدسیت فلسفه تراایمانی کشاند و هم به شکنجه و ناووس رک گویان…اگرچه سقراط خرمگس ساده اندیشان بود اما زهدان ذهن او سروش بالدار اندیشه های رازگون را نوید داد و فلسفه را به تلاءلو نوینی وافر ساخت…و اما سقراط که بود و چه بر او گذشت…
زندگی سقراط به میزان سبک اندیشه هایش رمزوار است…از او نوشته هایی بر جای نیست و نمودار وجودش در صحنه تاریخ بدون طرحدان افلاطون ،آریستوفان و گزنفون قلیل و خفیف است.افلاطون بر شوکت و شکوه خرد او دیسمان نستوهی بنا نمود،آریستوفان ادراک هجو را بر پیکرش نشاند و گزنفون او را مردی کم مایه خطاب نمود …اماآنچه می دانیم سقراط مردی از تبار خودشناسی است و این گنجینه که نه بر شفاف سازی و بلورین کردن حقایق بلکه بر رمزپردازی آن از پی پرسش هایی سطح شکن استوار است…او مرد مکالمه و مناظره بود تا از گذر این مدار پرگار اندیشه های مولد باشد…هرگز اندیشه ای بنا نکرد مگر در صداقت یقینی که به شک آراسته بود و خاستگاه اندیشه ای دگر می شد.او دمساز و همساز همصحبتان می گشت و سخره گیر سفسطه گران بود.آغازه های او از مفاهیمی متداول مانند فضیلت،عدالت،شجاعت پیش می رفت و پرسش هایی عمیق و دقیق بر آن هموار می گشت…پرسش هایی که در نفس خود بر خلاف فیلسوفان پیشین دغدغه چرا زیستن را سلوک می کرد…سیسرو می گوید:”سقراط نخستین کسی بود که فلسفه را از آسمان به زمین آورد”.او بر خلاف پیشینیانی چون پارمنیدس،آناکسیماندروس و یا هراکلیتوس که درباره اموری کیهانی،مطلق و کلی سخن می راندند بر تجلی گاه انسان خیره می گشت و امید را به امساک از خسران بی پرسشی ایمان به خدایان ترغیب می ساخت…
سقراط استاد “ابطال” بود تا الهام بخش تمام صادق پیشگان عالم باشد…هر چه بگویی باز پرسشی بر می افروزد و هر حقیقتی بر حقیقتی دیگر سنجه می گیرد…هیچ مطلقی جز لهیب فرتوت ساز نیست!
آنجا که خایرفون از سروش معبد دلفی می پرسد “آیا کسی داناتر از سقراط هست و پاسخی دور به او می گوید داناتر از او هیچ کس نسیت”.سقراط طالعی نو می یابد که چنین ادارکی را به شرمساری فرابخواند و نادرستی آن را بر توسن اندیشه هایش بتازاند…این است ابطالی که انسان مردد و متزلزل در هستی خویش را در مسیر ناهموار جهان به قافیه های ناهمسازش فرا می خواند و از مطلق گویی این موجود پرتعارض و التهاب اشمئزاز می جوید…انسان در پی نقد بی امان خویش حراک می جوید تا راه رستگاری خویش را از طرد واژه مطلق رستگاری بجوید…انسان سقراطی هماره شولای اندیشه می پوشد و از طریقت مردان و زنان طلعت نگاریقین دوری می جوید…سقراط مردی است که بر امر نستوه مشاهده گر وجود انسانی به جرم هنجارشکنی و فاسد سازی اذهانی که می خواهند سکوی مشاهده خویش را تغییر دهند به نوشیدن جام شوکران حظ وافر برد و نخستین شهید راه فلسفه گشت تا هجران او اندوه شیرین قافیه سازان مشاهده بی امان باشد…
آری این صداقت است که امروز بازیچه دست رک گویان و ابلهان مظلوم پناه جو گشته و این سقراط است که راهش بر این مفهوم رویشی نو را نوید می دهد اگرچه نیچه روزی به او خواهد تاخت…

psychoanalysis and observation

 

moein kamali

 

A king entrusted a tutor with he care of his son,saying:this is thy son.educate him as if he were one of  thy own children.he kept the prince for some years and strove to instruct him but could effect nothing,whilst the sons of the tutor made the greatest progress in accomplishments and eloquence.the king reproved and threatened the learned man with punishment,telling him that he had acted contrary to his promise and had been unfaithful.he replied:”O king the instruction is the same but the natures(capacities) are different

Although both silver and gold come from stones

All stones do not contain silver and gold

Canopus is shining upon the whole world

But produces in some places sack-leather and in others adim

(Saadi,Iranian poet)

Perhaps ,in saadi,s words the issue of the facilities is straitforward in relation to the essence of the individual in the face of the environment,but in fact such an understanding of nature as against education is a raw and one dimensional idea…to further a better understanding of this,”observation psychoanalysis” is a way to explain the conceptual transition of the subject,which I mention below:

Psychoanalytical ontology or epistemology of psychoanalysis!

The psychoanalytical idea is to understand the presence of human mind in two areas of consciousness and unconsciousness.The consciousness of the category is the mentality that achieves the phenomenon of the experience with the discovery,examination,and control of the subject,and adapts particular to the world around it.So that the person can identify the path from the well and help his growth,survival and evolution.but unconsciously does not fit in the fence around the world. And do not embark on the compound of reality.it is mounted on the horses steadfast motion,and moves towards the path…the directional psychoanalysis is a profound exploration in the unconscious mind and identifying it with an experience called awareness…in this text awareness does not mean consciousness ,but it means the touch of hidden reality inside(I called observation land).Although many psychoanalysts preoccupy the existence of unconsciousness in consciousness,they promise to wake it up and make a compromise with the world.but more than this classification(conscious,unconscious and awareness),the structure,the reason and the why of this division is…in essence the mind experiences features that may either be forgotten or confronted with other subjects,such as forms versus concepts or reality versus truth…now, if we consider the assumption of the world based on our perception or on the basis of external facts,there is still a mental state for the facts.Because if the structure is not mindful,the reality will not be shaped,and then there thing is not things.The division of human psyche into consciousness and unconsciousness is itself derived from the property of the mind,which in the category of self-knowledge the concept of division and separation.Sometimes it forms unity and integrity,and in another category it breaks down and decomposes…sometimes brings forth the truth and sometimes doubts and hollows…but what can it really be that is the basis of all these functions and the inferences of the mind! perhaps the mind on its foundations continuously and relentlessly is observing.perhaps this is the fundamental observation force that we know the world of thought and history with various theories and schema.One day it presents the” idealists” in the history of philosophy and once again introduces the” realist”,he once calls philosopher into ” existentialism” and places somewhere in the hermeneutic hermitage,sometimes it tells epistemology and sometimes speaks of pure ontology…and now we are witnessing another observable concept called psychoanalysis.the mind is,first of all,an observer.and psychoanalysis is such a discovery.the division of mind into two consciousness and unconsciousness in the psychoanalysis is childish and crude,because the unobtrusive mindset of the mind exceeds these types of divisions,and in some way needs more quality than distinctive titles.when Freud considered the “libido” to be the basis of human currents,when Jung proclaimed the flourishing through the archetypes ,Adler regarded the game of inferiority to superiority,something that was ignored as a banner of “observation” were.Observation is not the act of seeing(the 5 senses),or the method of research or study,but its not true that psychoanalysis define its discoveries like libido,archetypes,or superiority as the basis for human psyche.”It is the observation of mankind,the foundation of human psyche.the observation is the founder and discoverer of a vast range of disciplines,thoughts,cultures and behaviors,which means observation is not device or instrument of the things,but the basis of appearance of every things…this is a pure psychoanalysis.Awareness more than consciousness,because consciousness wakes up in the land of observation…!

شهاب الدین چیلان:موسیقی درمانی

موسیقی درمانی

موسیقی درمانی از گذشته تا امروز

میرشهاب الدین چیلان، عضو انجمن موسیقی درمانی استرالیا

تاریخچه موسیقی درمانی
هیچ فرهنگ و تمدنی چه در گذشته و چه در زمان حال پیدا نشده است که به نحوی موسیقی (یا عناصر تشکیل دهنده آن) در میان مردمانش وجود نداشته باشد و می¬توان گفت که در بسیاری از شرایط، موسیقی بخشی جدانشدنی از زندگی مردم بوده است. محمدرضا درویشی، پژوهشگر مطرح موسیقی نواحی کشورمان در این باره گفته است: “موسیقی نزد قبایل بدوی و فرهنگ¬های نیمه توسعه یافته مربوط به تمام زندگی روزمره آنها می¬شود. هیچ واقعه مهم در اینجا نمی¬تواند بدون همراهی با ساز و آواز عملی گردد… موسیقی در اصل مهمترین عاملی است که شامل کلید فونکسیونها، چه مادی چه معنوی است” (درویشی، ۱۳۸۱،۱۷). از میان کارکردهای گوناگون موسیقی و صدا در قالب¬هایی چون رقص، ساز و آواز می¬توان به جنبه درمانی آن نیز اشاره کرد که ردپای آن را در بسیاری از فرهنگ¬های کهن و نیز متاخر می¬بینیم.
در دوران معاصر و به ویژه با گسترش مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی و حق انتخاب، بسیاری از مردم موسیقی را به عنوان کالای مصرفی می¬شناسند که در نتیجه دارای تاریخ مصرف نیز می¬باشد. انسان مدرن آزاد است تا هر کجا و هر زمان به کنسرت برود یا حتی پشت کامپیوترش بنشیند و موسیقی دلخواهش را دانلود کند. اما در گذشته ای نه چندان دور، موسیقی و سلامت بین مردم ارتباط نزدیک داشت و انسان پیش- مدرن موسیقی، جسم، ذهن و روان را در ارتباط با یکدیگر می¬دانست. بسیاری از محققانی که در این زمینه تحقیق کرده¬اند به این نوع ارتباط درهم تنیده اشاره کرده¬اند. برای مثال کمپبل در این باره نوشته است:”موسیقی برای قرن¬های زیاد به عنوان واسطه¬ای برای شفا بوده است و در فرهنگ¬های مختلف در طول تاریخ مثال¬هایی برای قدرت شفادهی و درمان موسیقی ذکر شده است” (ویگرام,۲۰۰۲,۱۱). همچنین می¬توان به نوشته-ای از گوک در این باره اشاره کرد: “از دیرباز موسیقی ابزاری برای درمان بوده است و آیین¬های شفادهی باستانی که در آنها از موسیقی و صوت استفاده شده تا به امروز نیز بقا یافته¬اند” (گوک ۲۰۰۰، ۳۷۸-۳۷۹).
امروزه آیینهای گوناگونی که به شیوه کهن و سنتی خود کم و بیش اجرا می¬شوند در سراسر کره زمین به حیات خود ادامه می¬دهند. به عنوان مثال، می¬توان به آیین شمن¬ها در آسیای میانه اشاره کرد که در آن شفاگر-جادوگر به وسیله آوا، رقص، ساز، مواد محرک ذهن و برخی عناصر موجود در طبیعت به اجرای مراسم درمان می¬پردازد. مراسم دیگری که خود شاهد آن بودم، آیینی است که بومیان استرالیا (ابورجینال¬ها) به وسیله آوا و سازی بادی که از درخت اکالیبتوس ساخته می¬شود به نام دیجیری¬دو برگزارمی¬کنند که قدمت چند هزار ساله دارد. همچنین در ایران، شیوه¬ه¬ای که اشعار آهنگین زرتشتی (گاتها) از گذشته تا به امروز خوانده می¬شود، می¬توان در دسته موسیقی¬های آرام بخش قرار داد. همچنین مراسم شفا به وسیله موسیقی در اقوام مختلف ایران نیز دیده می¬شود، مانند مراسم پرخوانی یا ذکر خنجر در میان ترکمن¬ها و مراسم زار که در بسیاری از مناطق جنوب کشور اجرا می¬شود. در واقع، انسان کهن در سراسر کره زمین، بدون دانش امروزی و با تکیه بربینش خود به این مهم دست یافت که موسیقی را در امور مختلف زندگیش از جمله شفا جاری کند.
فعالیتهای موسیقایی با نیت درمان افراد به صورت نظامند در ایران دارای قدمت زیادیست. در این خصوص دکتر سجاد امینی این طور می¬نویسد: “نخستین سیستم نظام یافته آکادمیک موسیقی درمانی در ایران باستان بنا گردید. بر اساس کتیبه-هایی که در سال ۱۳۴۹ یافته شده است، در دانشگاه جندی شاپور اهواز، دانش موسیقی و درمان با موسیقی از دپارتمان¬هایی بوده است که دانشجوی پزشکی آن زمان (۱۵۰۰ تا ۱۳۹۰ سال پیش) ملزم به گذراندن آن بود. نکته جالب اینست که پرستارهایی که برای بیمارستان¬های آن زمان پرورش می¬یافتند می¬بایست در نواختن چند ساز اصلی تبحر داشته باشند و بر این اساس موسیقی تجویز شده از پزشک را ارائه می¬کردند” (امینی، ۱۳۹۲). همچنین، از نخستین کسانی که درباره موسیقی و تاثیر آن بر جسم انسان مطلب نوشته است دانشمند سرشناس ایرانی، ابوعلی سینا (وفات. ۴۱۶ ه. ش.) است. او در کتاب معروف خود به نام شفا نوشته است: “علم موسیقی جزوی است از بدن انسان که میگردد از دل و سینه تا ناف گاه بالا می-رود و گاه پایین دل آید و از اول هر ماه تا سلخ، هر روزی در عضوی باشد از اعضای رئیسه …”
در غرب نیز افلاطون از پیشگامان ارائه دهنده نقش موسیقی بر روی انسان است. او در کتاب تیمائوس خود عنوان کرده است که هارمونی موجود در طبیعت و هارمونی موجود در موسیقی در ارتباط با یکدیگر هستند، لیکن موسیقی که توسط انسان تولید می¬شود در رده پایین¬¬تری نسبت به موسیقی کیهانی قرار دارد (عالم مُثل و عالم حقیقیت). افلاطون درباره نقش موسیقی در پروش انسان مطالب زیادی از خود به جا گذاشته است، برای مثال او دو نوع آموزش را برای سنین پایین لازم می¬دانست، یکی ژیمناستیک برای تقویت بدن ودیگری موسیقی برای تقویت ذهن. بعدها شاگردان او توسط افلاطون (نئوافلاطونی¬ها) دیدگاه¬های او را در زمینه¬های گوناگون گسترش دادند و گفتند که نظام ارتعاشات در موسیقی به عنوان “جهان کوچک” تعبیری است از ارتعاشاتی که در “جهان بزرگ” یافت می¬شود. بر اساس مدارک موجود می¬توان با قطعیت گفت در فرهنگ یونان باستان، موسیقی و سلامتی با یکدیگر مرتبط بودند. این دیدگاه را در فعالیت¬های فیلسوف مشهور، فیثاغورث (وفات.۵۰۰ پیش از میلاد) می¬بینیم که تا حدود قرن هجدهم که مصادف با پیدایش ایده¬های نوین پزشکی است ادامه داشت. هرچند که به دلیل نوپایی دیدگاه¬های آکادمیک در غرب در قرن هجدهم و نوزدهم شکافی بین رشته¬های گوناگون ایجاد گردید، امروزه با گذشت بیش از دو قرن با نزدیکی رشته¬های پزشکی، روان¬شناسی و پیدایش رشته¬های نوینی چون موسیقی درمانی و هنر درمانی بار دیگر شاهد نزدیکی موسیقی و سلامتی با یکدیگر در سنت غربی هستیم- مفهومی که فیثاغورث بیش از ۲۵ قرن پیش به آن اشاره کرده بود. او به وسیله سازی تک سیمه دست به اندازه گیری فواصل موسیقایی زد که نتیجه آن بدست آمدن “سری هارمونیک ” شد. با یاری سری هارمونیک، فیثاغورث دریافت که فواصل در موسیقی بر اساس اصول موجود در طبیعت به وجود آمده¬اند. همچنین، انسان قادر است که این صداها را که به واسطه ارتعاش سیم (مولکول¬های هوا) به وجود آمده¬اند به نت و موسیقی تعبیر کند. این اصوات که بر پایه اصول فیزیکی تولید می¬شوند و به واسطه گوش انسان قابل شنیدن است از نگاه فیثاغورثی بازتابنده اصوات در مقیاس جهانی هستند. حرکت اجرام سماوی نیز بنا بر این دیدگاه، در سراسر کیهان با فرکانسی مشابه در ارتعاش هستند. به زبانی دیگر موسیقی و اصوات تشکیل دهنده آن به عنوان جهان کوچک، بازتابنده جهان بزرگ می¬باشند. افلاطون نیز این ایده را گسترش داد، ایده-ای که تا دوران رنسانس به آن استناد می¬شد.
شایان ذکر است که مولانا نیز اصل موسیقی را این جهانی ندانسته و آنرا بازتابی از جریانی کلانتر بیان کرده است:
ناله سرنا و تهدید دهل چیزکی ماند بدان اجزای کل
پس حکیمان گفته اند این لحن¬ها چیزکی ماند بدان ناقور کل
بانگ گردش¬های چرخست این که خلق می سرایندش به طنبور و به حلق
ما همه اجزای آدم بوده¬ایم در بهشت آن لحن¬ها بشنوده¬ایم
گرچه برما ریخت آب و گل شکی یادمان آمد از آنها چیزکی
(مولوی، دفتر چهارم)
دیدگاهی که تاثیر جهان بزرگ بر جهان کوچک را مطرح کرده در قرن بیستم جنبه¬ای علمی به خود گرفت. قسمت عمده احیای این تفکر به فیزیک کوانتوم و فعالیت¬های آلبرت انیشتین باز می¬گردد که از تناقض بین موجی بودن یا ماده بودن ذرات بحث می¬کند. به ویژه دردهه پایانی قرن بیستم که شاهد نوعی رجعت به دیدگاه قدما درغرب هستیم، بدن وذهن انسان بسان سازی بیان شده است که قابل کوک شدن است تا بازتاب جهان بزرگ درآن مشاهده شود. “بر این مبنا، غیر عادی نیست که گروهی از دانشمندان زندگی انسان را به سفری بین سطوح مختلف بودن، از ماده تا روح تعبیر کنند. موسیقی نیز با نظم خاص خود استعاره¬ای از حیاتی غنی¬تر و سالم¬¬¬تر نمود خواهد یافت” (ویگرام ، ۲۰۰۲، ۲۹).

موسیقی درمانی در زمان ما
موسیقی درمانی به عنوان یک رشته دانشگاهی و یک شغل مجزا، در چند دهه اخیر و پس از جنگ جهانی اول و به ویژه جنگ جهانی دوم به وجود آمده است. اما نخستین دیدگاه¬های آکادمیک به موسیقی درمانی به اوایل سال¬های ۱۸۰۰ میلادی باز می¬گردد. زمانی که دو مقاله علمی در مجلات پزشکی آن زمان درباره تاثیر موسیقی در پزشکی نوشته شد. نخستین آنها در سال ۱۸۰۴ توسط دکتر ادوین اتلی و دیگری دو سال پس از آن توسط سامویل متیوس به رشته تحریر درآمد.
“علاقه به موسیقی درمانی ادامه یافت تا با به دست آوردن حمایت¬هایی در قرن بیستم چند سازمان موقت موسیقی درمانی نیز تشکیل شد. در سال ۱۹۰۳، اوا اگوستا ماسلیوس انجمن ملی موسیقی درمانی را تاسیس کرد. در سال ۱۹۲۶، ایسا ماود ایلسن انجمن ملی موسیقی در بیمارستان¬ها را بنا نهاد. و در سال ۱۹۴۱، هریت آیر سیمور نهاد ملی موسیقی درمانی را تاسیس کرد. با این که این موسسات نخستین مجلات، کتاب¬ها و دوره های آموزشی را برگزار کردند، متاسفانه قادر به توسعه کارشان به عنوان یک حرفه کلینیکی نبودند” (History of the Music Therapy ، ۲۰۱۷).
در سال ۱۹۴۴ دانشگاه دولتی میشیگان اولین دوره آکادمیک موسیقی درمانی را برگزار کرد و انجمن موسیقی درمانی آمریکا چند سال پس از آن در سال ۱۹۵۰ تاسیس گردید. به مرور زمان تعداد بیشتری دانشگاه در کشورهای گوناگون آغاز به تدریس موسیقی درمانی کردند. امروزه، در کنار انجمن موسیقی درمانی آمریکا، انجمن موسیقی درمانی استرالیا نیز از اعتبار بالایی برخوردار است.

تعریف موسیقی درمانی
تعریف موسیقی درمانی نیاز به این دارد که به موسیقی به عنوان واسطی درمانی نگریسته شود. ویگرام موسیقی درمانی را این گونه تعریف کرده است: “استفاده از موسیقی برای موارد کلینیکی، آموزشی و اجتماعی تا مراجعین یا بیماران را با نیازهای پزشکی، آموزشی، اجتماعی یا روانی تحت درمان قرار دهد” (ویگرام، ۲۰۰۰، ۳۸).
انجمن موسیقی درمانی آمریکا موسیقی درمانی را چنین تعریف کرده است: استفاده و کاربرد موسیقی در جهت برخی اهداف درمانی که می¬تواند مواردی از جمله ایجاد تقویت و ساماندهی سلامت روانی و جسمی افراد را در پی داشته باشد.
انجمن موسیقی درمانی استرالیا نیز موسیقی درمانی را چنین تعریف کرده است: موسیقی درمانی یعنی استفاده بهینه از موسیقی در جهت پاره¬ای اهداف درمانی و رفع نیازهای عاطفی، ذهنی، جسمی و اجتماعی کودکان و بزرگسالان آسیب دیده که نیاز به کمک دارند.
هر چند افراد و انجمن¬های مختلف تعاریف گوناگون و معمولا شبیه به هم را ارائه داده¬اند، برای یکپارچگی تعریف موسیقی درمانی، انجمن جهانی موسیقی درمانی (WFMT) در سال ۱۹۹۶ موسیقی درمانی را چنین تعریف کرد: موسیقی درمانی استفاده از موسیقی و/ یا عناصر موسیقی (صدا، ریتم، ملودی و هارمونی) توسط فرد متخصص درارتباط با مراجع یا گروه در فرایندی طراحی شده برای تسهیل کردن و افزایش ارتباط، رابطه، یادگیری، بیان، نظامند سازی و سایر موارد درمانی در جهت نیازهای جسمی، احساسی، ذهنی، اجتماعی و ادراکی است. موسیقی درمانی به ارتقاع توانایی¬های بالقوه و/ یا بازپروری توانایی¬های شخصی یاری می¬دهد تا مراجعه کننده به سبب رسیدن به تمامیت فردی به واسطه پیشگیری، توان بخشی و درمان به کیفیت بهتری از زندگی دست یابد.
از این تعریف چنین می¬توان برداشت کرد که موسیقی درمانی تنها برای افرادی که نیازمند درمان هستند استفاده نمی¬شود بلکه سایر افراد که قصد ارتقاع کیفیت زندگی خود را دارند نیز می¬توانند از موسیقی درمانی بهره جویند. برای مثال می¬توان به شاخه موسیقی درمانی رفتاری اشاره کرد که در آن موسیقی در جهت افزایش رفتار مثبت و کاهش رفتار منفی استفاده می-شود. موسیقی درمانی در زمینه آموزشی نیز یکی دیگر از شاخه¬های موسیقی درمانی است که برای اهداف غیر کلینیکی به وفور استفاده می¬شود.
به طور خلاصه موسیقی درمانگر به عنوان تحصیل کرده یک رشته آکادمیک که عمر آن به چند دهه می رسد، در جنبه های گوناگون و در کنار سایر درمانگران مانند گفتاردرمانگر یا روانشناس به مخاطبینش یاری می¬رساند.

منابع
درویشی، م . ۱۳۸۱، لیلی کجاست، نشر ماه ریز
امینی، س. ۱۳۹۲، پیشینه موسیقی درمانی در ایران
WWW.musictherapy.org American music therapy association-2017 history of the music therapy
Gouk, P. 2000, Music Healing in Cultural Contexts, Ashgate
Wigram, T. 2002, A Comprehensive Guide to Music Therapy, Jessica Kingsley Publishers