Home موسیقی موسیقی جز فرزند استقلال یافته…معین کمالی و ارسلان حیدری

موسیقی جز فرزند استقلال یافته…معین کمالی و ارسلان حیدری

0
موسیقی جز فرزند استقلال یافته…معین کمالی و ارسلان حیدری

کمالی:
صحبت درباره موسیقی “جز” می باشد،اما بهتر است پیش از پرداختن به ماهیت و هویت این موسیقی بگویم هر چیزی در زمان دگرگونی می یابد،بر زمان مسلط می گردد و نمایی از تحول را نشان می دهد.موسیقی نیز اینچنین است که در جریان تغییراتی برخاسته از نگرش های حاضر در تاریخ پدیدار می گردد و در هر زمانه ای نمونه ای از تطور خود را بیان می دارد. جهان مغرب زمین مانند همه جریانات دیگر خود، در گذار همه دگردیسی های اش هنر و موسیقی را در این جریان سهیم کرده است…موسیقی کلاسیک اروپایی تحولات خویش را نه در ترکیبات بازارهای درهم فروشی بلکه با نگرشی خاص و ویژه دنبال کرده و قرن ها به تکامل خویش مشغول بوده است از سرودهای گرگوریایی قرون وسطی تا مکتب نوتردام،ریتم ها و ملودی های دگرگون شده در انگاره های رنسانس،سپس باروک و خلق یگانگی حالت و دینامیک های پله ای،فوگ باخ،تحول اپرا،و سپس پشت سر گذاشتن و نسخ باسو کنتیونوئو(باس شماره گذاری شده) و ظهور مکتب کلاسیک، و باز تحول دیگری که روح جامعه غرب را به آزادی کامل و بی قید احساساتش فراخوانده بود همانطور که شیلر و هلدرلین در شعر و ادبیات این آزادی را سلوک کردند اینک در موسیقی نیز شوبرت و شوپن با صدای پیانوی خود حضور دوران جدیدی به نام رمانتیسم را نمایندگی می کنند،این سیر رشد محور(چه منفی و چه مثبت) در نهایت به جایی رسید که با فراخوانی همه موسیقی های قومی و ملی تا موسیقی های کلاسه شده همه به محفلی گردآیند و با استقلال روند خویش جایگاه تک ساحتی پیشین موسیقی را به جایگاه گفتمان،هم آوردی و یا رقابت تبدیل سازند…موسیقی جز دستاورد عظیم سیر تکاملی نگرش جامعه آفریقایی و جامعه غربی می باشد آنجا که غرب و آفریقا در تنازع بقایشان آمیزه ای “مهراکین” را تجربه کردند چنین موسیقی از متن آن سربرآورد…ارسلان حیدری پژوهشگر،موسیقی دان و آهنگسازی است که چه در کشور سوئیس و چه در ایران به مدت ۳۵ سال با موسیقی پیوسته و خستگی ناپذیر همراه بوده است و امروز موسیقی جز را به عنوان تکاملی بی بدیل و منحصر به فرد باز می شناسد…

حیدری:
پیش از ورود به بحث “موسیقی جز” لازم است کمی درباره اینکه چگونه این سیر موسیقیایی برای من پیموده شد بگویم…من از کودکی موسیقی را با سبک های کلاسیک شروع کرده ام و سالها پیوسته با آن زندگی کرده ام،به نظر من موسیقی کلاسیک یک موسیقی خالص و ناب است،همه ما می دانیم که اوج آثار موسیقیایی را در موسیقی های کلاسیک می شناسیم،اما من با حضور ۳۵ساله مداوم خود در صحنه های موسیقی شامل نوازندگی،آهنگسازی و تعلیم برایم سخت است که بگویم موسیقی جز را بیشتر دوست دارم یا موسیقی کلاسیک را.هر دوی اینها برای من دارای ارزش و جایگاه خاصی هستند و دارای دو نشانه منحصر به فرد و مخصوص به خود می باشند.آشنایی من با موسیقی جز یک اتفاق جالبی بود که در هواپیما بود و در بک گراند موزیک پرواز یک موزیک جز زیبا با سولوی ساکسیفون پخش می شد (من آنموقع ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم)،اون لحظه بود که من شیفته و جذب این نوع موسیقی شدم که هم برایم جدید بود و هم بسیار تاثیرگذار.البته همین ناآشنا بودن چنین موسیقی ممکن است به بعضیها حس بیگانگی و یا بی معنا بودن را بدهد،به همین خاطر من اعتقاد دارم که ما برای درک بهتر موسیقی های جدید هم نیازمند فرهنگ ویژه ای هستیم و هم گوش های ما باید تربیت لازم را برای تشخیص و پذیرش آن داشته باشد و زندگی با موسیقی از هر نوعی می تواند این تربیت را برای ما آسان تر کند.من موسیقی جز را دنبال کردم و سالها درباره آن تحقیق،آهنگسازی و نوازندگی کرده ام…البته می دانم به خاطر عدم بها دادن ویژه به موسیقی های مختلف ممکن است بسیاری از مردم اصلا جز را نشناسند و با آن بیگانه باشند…

کمالی:
نقش و جایگاه موسیقی جز در کنار موسیقی کلاسیک اگرچه ضرورتا سیر خطی و یا طولی هم نیستند اما ظاهرا نوعی ارتباط تکاملی بین آنها برقرار است…

حیدری:
شاید برخی آکادمی های موسیقی در دنیا لازمه پرداختن به موسیقی جز را موسیقی کلاسیک بدانند اما به نظر من اینطور نیست.جز به نظر من یک موسیقی پایه است،بنیادین است،در جایگاهی مشابه موسیقی کلاسیک.یعنی کنار هم و شبیه به هم در برخی موارد هستند اما یک سیر خطی و یا لازم و ملزوم هم نیستند.عناصر بنیادین این موسیقی از مهاجران بوده،موسیقی جز به روایتی موسیقی دل بردگان و مهاجرانی بوده که از آفریقای غربی برخواسته است،آوای دلها ی این بردگان شروع خام و اولیه این موسیقی بوده است،که امروز تبدیل به موسیقی پیچیده جز شده.پس مساله ،نوعی جایگاه مشابه اما مخصوص به خود است،ریاضیاتی که موسیقی جز دارد این است که عناصر موسیقیایی جز هم مانند موسیقی کلاسیک بوده است مثلا الگوبرداری و یا کپی در آن نبوده خودش عناصر مستقلی داشته که خودش مسیر تکاملش را طی کرده مثلا ابتدا در ” نیواورلان” و سپس شیکاگو…جهانی شدن این موسیقی از ابتدای قرن ۲۰ آغاز می شود اگرچه مایه های اولیه آن خیلی قبل تر بوجود آمده بود

کمالی:
فرهنگ آفریقای باختری این نوع موسیقی که با جریانات تلخ برده داری همراه بوده نوعی فضایی را تداعی می کند که در آن جامعه ای خسته،در بند و نگران، امروز به آزادی دست پیدا کرده است و جوشش های خود را در این حس آزادگی همراه شده با سازها نمایان می سازد.مرسالیس نوازنده معروف جز در جایی می گوید:”جز ساخته و پرداخته سیاهان است و همان نجابت سیاهان که امروز به موسیقی درآمده،جز معنی زندگی مردم سالاری امروزاست”.موسیقی بلوز نیز اینچنین است که از مزارع پنبه سر برآورد و حزن آمیخته به غرور و قدرت را در قالب صدایی پدیدار کرد.این نوع موسیقی(جز) یک پدیدار جدید و بی بدیل از رنج و درد سیاهان بود که با بازآوری ریتم های بومی خود در جامعه غربی آمریکایی شکل گرفت

حیدری:
بله این پدیده شوم برده داری آغاز ساخت چنین موسیقی محسوب می شود اما این موسیقی آنقدر تنوع و وسعت پیدا می کند که از مرزها فراتر می رود و با تنوع و شکل های مختلفی ظاهر می گردد.مستقل بودن موسیقی جز همین جاست که آن را از یک خاستگاه و یک سرزمین مشخص بوجود می آورد اما با گسترش خود هویتی جهانی را ایجاد می کند،این موسیقی از نژاد سیاه فراتر می رود،در اروپا،استرالیا و تا حتی در ایران و خاورمیانه تاثیرات بسزایی دارد.نکته دیگر اینکه این موسیقی از اصالت برخوردار است درست مانند موسیقی کلاسیک. و این اصالت از این حیث است که تقلید و کپی در آن جایی ندارد و ساختار خاص خودش را داراست

کمالی:
این فراتر رفتن از مرزها منجر به گسترش و پیچیده تر شدن آن هم شد،جریان تکامل خود را بطور عظیمی پیدا کرد،سبک های مختلفی را پدید آورد از جز دیکسیلند نئواورلانی تا فیوژن ها،اسموث جز که تا حدودی به نت ها هم تکیه داشتند،و همچنین حضور دکتر میلر در ایران در سال ۱۹۶۵ که جز را با سازهای ایرانی تلفیق کرد…
حیدری:
من می خواهم مقصود شخصی و دلی خودم را برسونم،مهمترین علت پسند من از موسیقی جز هارمونی پیچیده آن بود،مسلما هم در پیشرفت هر چیزی ما شاهد پیچیده تر شدن و پرتر شدن آن هستیم،برای من این پیچیدگی ها،سرشار بودن ها،نو بودن ها جذابیت زیادی داشت،این موسیقی برای من خاص بود،همچنین با شنونده های خاص تر بود.این رو درک کردم که برای چنین موسیقی ما نیاز به یک پیش ساختار موسیقی داریم که مثلا مربوط به یک قوم و شرایط خاصی است که ما باید با آن پیش زمینه آشنا باشیم پس اگر کسی با این پیش زمینه همراه نباشد ممکن است درک درستی از این موسیقی نداشته باشد.این خیلی مهم است که باید گوش شخص آماده باشد برای شنیدن صدای هویت این موسیقی.پیشنهد من این است که اگرچه موسیقی کلاسیک و جز دو فردیت جداگانه دارند اما شاید برای ما بهتر باشد که برای آشنایی با موسیقی جز ابتدا موسیقی کلاسیک شروع بشه و کم کم در گونه های مختلف موسیقی جز راهنمایی بشویم.
مساله دیگر اینکه به غیر از موسیقی نژاد سیاه موسیقی های بومی آمریکا نیز در شکل گیری آن تاثیر بسزایی داشته است.اما تاثیر آن در خاورمیانه این بوده که جهانی شدن یک موضوع یا یک هنر زمانی صورت می گیرد که اون هنر غنی باشد.این موسیقی آنقدر غنی و عمیق و پر از هارمونی های جدید در قرن ۲۰ بوده که ما اگر بیاییم دبوسی و استراوینسکی را در ژانر موسیقی های کلاسیک در اوج پیچیدگی های هارمونیک بگذاریم،موسیقی جز بسیار فراتر از آن رفته است.از آنجایی که خاورمیانه دارای قدمت دیرینی است و به همان نحو هم دارای موسیقی ها و سازهای کهن هستند و هنوز هم همان سازها و موسیقی ها در جریان است می تواند جایی تلاقی همین سازهای بومی و یک موسیقی غنی باشد،زیرا که موسیقی مانند جز دارای “پتانسیل باز بودن “و “جای باز داشتن” است.یکی از خصوصیات مهم موسیقی جز بداهه نوازیImproviseکردن است که این باز بودن و منعطف بودنش را نشان می دهد.این باز بودن برای ارایه هنر موسیقیایی ویژگی بسیار پذیرایی است.موسیقی های خاورمیانه یک تشابهی به موسیقی جز قرن بیستم دارد و آن همون بداهه نوازی آن است،نوازنده یک الگو را می گیرد و برروی آن به قول عامیانه بازی می کند.این حسی هست که در همان زمان به او دست می دهد یعنی از قبل برای آن نتی در نظر نگرفته است،الگو را دارد و سپس خودش روی آن کار می کند،اینجاست که نوازنده ها نمی توانند مانند هم چند اجرای یکسان را داشته باشند بلکه حال منحصر به فرد نوازنده را در همان مقطع نشان می دهد…مساله دیگر این است که ما اگر بخواهیم از ابتدای قرن بیستم نگاه کنیم آنقدر رشد جز گسترده بوده که انگار هر ۵ سال تا ۱۰ سال نوازنده ها باید فرم نواختنشان را عوض می کردند،یا باید از دور خارج می شدند،یا باید تغییراتی را ایجاد می کردند و یا اینقدر باید استوار می بودند که خودشان باید یک فرم جدید را بوجود می آوردند،از ۱۹۰۰ تا دهه های ۶۰ و ۷۰ رشد همه موسیقی ها آنقدر زیاد بود که بسیاری از این موسیقی ها در هم آمیخته میشد بعد از همه فراز و نشیب ها و دگرگونی ها آنچه که امروز شاهدش هستیم احیای دوباره سبک های گذشته است مانند دیکسیلند،بیباپ،وکال جز و رگتایم …البته درباره این موسیقی،سبک ها و تحولاتش صحبت بسیار است

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here