Home مقالات سقراط…جام شوکران صراحتی برای پایان صداقت

سقراط…جام شوکران صراحتی برای پایان صداقت

0

نوشته،معین کمالی

مفهوم صداقت را از شوکران سقراط رمزوار می سازم…

براستی آنکه دم از رک گویی می زند صادق نخواهد بود…
رک گویان پلشتی و پاکی سخن را درهم آمیخته و هزاراشکوب خرد را با طرحی لوث و سطح آلود تخریب می سازند…برید آنان در هر ارتباطی عیش سخن است که از تشویرنابخردی بویی نبرده و گاه ناجوانمردانه زخمی سنگین بر نشان دلها فرود می آورند…رک گویان به سان دروغزنان مظلوم نما ابلهانه بر دو مرکب می تازند.یکی خودعرضه داری و دیگری “سازوکار دفاعی”.آنان نه قدرت پذیرش دارند و نه شهامت تغییر،نه خودپویی را پیشه می سازند و نه خلاقیت تفسیر را روئینه سخن خویش…
براستی چه فرقی است میان آن خردورزی که “کشف کنه صحتی ” مذاقش را شیرین کرده و کسی که اگر مذاق شیرین نداشته باشد صحت را به مرارتی سیاه متهم می سازد!
رک گویان با تیرنااندیشه گی از هیچ اتهامی دریغ ندارند… حال کدام انسان است که در تقابل با اتهام به خیزش دفاع برنیاید! آنجا که ژاژگویی،پیشداوری،نقص گویی و اتهام حرف دل خوانده می شود،آنجا که پوشش ستبر جوشن صداقت به حراج هرزگویی ها شکسته می شود،رک گویان عاملان ایمان های لرزان نامیده می شوند…اینان شکوه تدبیر و نقد سخن را به بیراه های سفسطه های خویش تنزیل می دهند و گاه لاهوت کلام را به ناسوت الحان ارغند مبتلا می سازند…
براستی اگر صداقت اندیشی بر صدق حراک دارد اتهام را برنمی تابد زیرا هر اتهامی پوشاننده حقیقت است…صدق گویی هر ضعفی را به میدان تصعید و تشویق منهدم می سازد و هر کرداری را به شولای حمایت از کرامت نفس ملبس می گرداند…
صداقت بر صدق جهان رمزینه گنج ها را یافته و بر اسرار آن راهی جز جستن و شدن نمی جوید…رمزهایی که عابدان و راهبان مومن را به تیغ برهنه خویش گرفتار ساخت و اعصار سخت کردار آنان را به راز آزادگی و والایش دگرگون نمود…صداقت سلوک نفس رازوارگی های جهان است که نه بر پایه ارزشی بنا گشته و نه بر سکوی ایمانی تندیس یافته…صداقت رمزپرداز و نه رمزگشای هر دو ساحت هستی و نیستی ماست…اینجا همان کارزاری است که سقراط را به قدسیت فلسفه تراایمانی کشاند و هم به شکنجه و ناووس رک گویان…اگرچه سقراط خرمگس ساده اندیشان بود اما زهدان ذهن او سروش بالدار اندیشه های رازگون را نوید داد و فلسفه را به تلاءلو نوینی وافر ساخت…و اما سقراط که بود و چه بر او گذشت…
زندگی سقراط به میزان سبک اندیشه هایش رمزوار است…از او نوشته هایی بر جای نیست و نمودار وجودش در صحنه تاریخ بدون طرحدان افلاطون ،آریستوفان و گزنفون قلیل و خفیف است.افلاطون بر شوکت و شکوه خرد او دیسمان نستوهی بنا نمود،آریستوفان ادراک هجو را بر پیکرش نشاند و گزنفون او را مردی کم مایه خطاب نمود …اماآنچه می دانیم سقراط مردی از تبار خودشناسی است و این گنجینه که نه بر شفاف سازی و بلورین کردن حقایق بلکه بر رمزپردازی آن از پی پرسش هایی سطح شکن استوار است…او مرد مکالمه و مناظره بود تا از گذر این مدار پرگار اندیشه های مولد باشد…هرگز اندیشه ای بنا نکرد مگر در صداقت یقینی که به شک آراسته بود و خاستگاه اندیشه ای دگر می شد.او دمساز و همساز همصحبتان می گشت و سخره گیر سفسطه گران بود.آغازه های او از مفاهیمی متداول مانند فضیلت،عدالت،شجاعت پیش می رفت و پرسش هایی عمیق و دقیق بر آن هموار می گشت…پرسش هایی که در نفس خود بر خلاف فیلسوفان پیشین دغدغه چرا زیستن را سلوک می کرد…سیسرو می گوید:”سقراط نخستین کسی بود که فلسفه را از آسمان به زمین آورد”.او بر خلاف پیشینیانی چون پارمنیدس،آناکسیماندروس و یا هراکلیتوس که درباره اموری کیهانی،مطلق و کلی سخن می راندند بر تجلی گاه انسان خیره می گشت و امید را به امساک از خسران بی پرسشی ایمان به خدایان ترغیب می ساخت…
سقراط استاد “ابطال” بود تا الهام بخش تمام صادق پیشگان عالم باشد…هر چه بگویی باز پرسشی بر می افروزد و هر حقیقتی بر حقیقتی دیگر سنجه می گیرد…هیچ مطلقی جز لهیب فرتوت ساز نیست!
آنجا که خایرفون از سروش معبد دلفی می پرسد “آیا کسی داناتر از سقراط هست و پاسخی دور به او می گوید داناتر از او هیچ کس نسیت”.سقراط طالعی نو می یابد که چنین ادارکی را به شرمساری فرابخواند و نادرستی آن را بر توسن اندیشه هایش بتازاند…این است ابطالی که انسان مردد و متزلزل در هستی خویش را در مسیر ناهموار جهان به قافیه های ناهمسازش فرا می خواند و از مطلق گویی این موجود پرتعارض و التهاب اشمئزاز می جوید…انسان در پی نقد بی امان خویش حراک می جوید تا راه رستگاری خویش را از طرد واژه مطلق رستگاری بجوید…انسان سقراطی هماره شولای اندیشه می پوشد و از طریقت مردان و زنان طلعت نگاریقین دوری می جوید…سقراط مردی است که بر امر نستوه مشاهده گر وجود انسانی به جرم هنجارشکنی و فاسد سازی اذهانی که می خواهند سکوی مشاهده خویش را تغییر دهند به نوشیدن جام شوکران حظ وافر برد و نخستین شهید راه فلسفه گشت تا هجران او اندوه شیرین قافیه سازان مشاهده بی امان باشد…
آری این صداقت است که امروز بازیچه دست رک گویان و ابلهان مظلوم پناه جو گشته و این سقراط است که راهش بر این مفهوم رویشی نو را نوید می دهد اگرچه نیچه روزی به او خواهد تاخت…

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here